جنبش مرصوص



کودکانی متفکر و در آینده عاقل داشته باشیم(4)

در متن جدید لازم دیدم قبل از هر چیز با سیر کلی بحث و به نمودار حرکت تربیتی انسان» اشاره کنم.

هر انسانی در دورن خود دو عالم دارد، یکی عالم ذهن» است و دیگری عالم دل(قلب)» بین این دو عالم ارتباط بر قرار است و هر کدام نیاز به تربیت جداگانه دارند و هدف از تربیت عالم ذهن» رسیدن به تربیت عالم دل و قلب» است.
از آنجا که حقیقت وجودی انسان عالم ذهن نیست پس تربیت عالم ذهن، هدف نهایی ما از تربیت نخواهد بود.

عالم ذهن، نیروها و ابزارهایی مثل حافظه»، انواع ضریب هوشی» و تفکر» را دارد. و اگر کسی بتواند این نیروها و ابزارها را به حد کمال خود برساند، تمام موفقیت او در عالم ذهن» خواهد بود و هنوز به عالم دل و قلب» که اساس حقیقت انسانی است، راهی پیدا نکرده است.
چنین بشری شبیه به جیمز سایدس» است که قبلا به داستان زندگی او اشاره کردیم. همه نیروها و توانایی های عالم ذهن» در همین دنیا به پایان می رسد و آایمر و فراموشی از جمله آفت های عالم ذهن» خواهد بود.
عالم ذهن» کارکرد های متفاوتی دارد، این عالم ، هم برای سامان دادن به امر معیشت ما در دنیا به کار می آید و هم برای رسیدن به عالم دل و قلب» که اساس حقیقت انسان است به کار می آید.
عالم ذهن» یک فهم جزئی دارد که مخصوص کارهای جزئی زندگی است، مانند ساختن آجر و خانه و پل و.  و یک فهم کلی دارد که با تفکر و تعقل در معقولات و حقیقت ها ایجاد می شود.
هدف ما از بحث تربیت عالم ذهن، بخش دوم است، یعنی تربیت تفکر در حقیقت های عالم. که این نوع تربیت ابتدا امری ذهنی است و در آن با ابزار چون و چرا» به فهم حقیقت ها هستی در عالم ذهن» می پردازد. و باید توجه داشت که این فهم ذهنی» است و بر اساس مفاهیم» می باشد و این چیزی غیر از شهود» حقیقت های هستی است که به و سیله عالم قلب و دل» ایجاد می شود.

در تربیت بخش دوم عالم ذهن، که به فهم ذهنی » حقیقت های عالم پرداخته می شود، نظام فکری و جهان بینی » هر فرد بنا می شود تا تحت تاثیر محیط های متضاد قرار نگیرد و به گودال های عظیم شبهات سقوط نکند. نظام فکری به فرد کمک می کند تا به پوچی و بن بست نرسد و مانند جیمز سایدس » که ضریب هوشی و استعداد بالایی داشت دچار جنون نگردد، و با یقین و آرامش ، خودش را تسلیم برنامه دین نماید و به آن معتقد گردد.
  باید توجه داشت کسی که به نظام فکری رسیده باشد و از آن برخوردار باشد، علی رغم همه ثمرات بسیار مهم و لازم، این فرد  در عالم ذهن» سیر می کند و هنوز به عالم قلب و دل و شهود حقیقت های عالم» راهی پیدا نکرده است. چرا که مفاهیم ذهنی حقیقت های عالم هستی» چیزی غیر از خود حقیقت های  عالم هستی» است، چنانچه مفهوم» آتش چیزی غیر از خود آتش» است و هیچگاه کسی نمی تواند از مفهوم ذهنی» آتش گرما کسب کند و از نور آن بهره مند گردد.

همان طور که ابتدای متن عرض کردم، این مطالب سبب می شود تا ما تصور اجمالی، ولی کامل نسبت به فرایند تربیت انسان داشته باشیم و هیچگاه ابزارهای مقدماتی تربیت را به عنوان هدف تربیت اخذ نکنیم. باید توجه داشته باشیم که تربیت عالم ذهن و ایجاد نظام فکری برای آن، صرفا ابزاری» است تا در ذهن ما تعادلی ایجاد شود بعد به وسیله آن تعادل، به شهود حقیقت های عالم و بهره مند شدن از آن حقیقت ها برسیم.
برای رسیدن به  این هدف مقدس، به صورت کلی مراحل مقدماتی زیر را  در تربیت نیاز داریم.
در دوران کودکی
1: بر طرف کردن موانع تفکر در کودک و عدم ایجاد التهاب و اضطراب در آنها
2: آشنایی با تمرین ها و روش هایی که تفکر را بارورتر می کند
در دوران نوجوانی
1: بهره گیری از قوه خیال و تفکر(نه وهم، چرا که بین این دو تفاوت است) و ابزارهای آن مثل فیلم ها بازی ها و. برای رسیدن و فهم واقعیت ها و حقیقت های عالم(بین این دو نیز تفاوت است)
2: تمرین برای تعقل در واقعیت ها و حقیقت ها (مانند طراحی اردوها، بازی ها داستان ها و.)
3: تجربه عمل صالح و حسن خلق در کنار آگاهی های دینی(عدم رعایت حسن خلق سبب اختلال در تفکر و تعقل می شود)
دوره جوانی
1: استفاده از قوه عقل و استدلال برای باور مندی به حقیقت عالم هستی(بعد دوم عالم ذهن که به آن اشاره شد)
2: استفاده از بدیهیات و تجربیات برای درک عالم قلب و دل
اکنون مجددا به بحث بازگشت می کنم و به توضیح عالم ذهن» و عالم قلب» می پردازم.

عالم ذهن بر اساس تجربیات محیطی ساخته می شود و متاثر از فرهنگ و تجربیات هر عصر می باشد ولی عالم دل و قلب، متاثر از فطرت است و فطرت بر گرفته از محیط  تجربه نیست. چنانچه خداوند می فرماید:فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی‏ فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّه» 30روم. اگر عالم ذهن و ورودی های آن که گوش و چشم هستند به درستی تربیت شده باشند، فطرت انسان فعال می شود و به درستی انسان را هدایت می کند.
محیط ها و تجربیات، متفاوت هستند به همین دلیل اذهان متفاوتی را در بشر ایجاد می نمایند اما آنچه در بشر ثابت است و تحت تاثیر محیط ها و تجربیات نیست فطرت» است، چرا که در این مخلوق خداوند تبدیلی وجود ندارد، یعنی اینگونه نیست که فطرت متاثر از محیط ها تغییر و دگرگونی داشته باشد و قلب که مرکز هدایت و شهود انسان است متاثر از همین فطرت می باشد.
تا اکنون به این نکته مهم پی بردیم که محیط ها» بر روی عالم فکر و ذهن» انسان اثر می گذارند، به همین جهت بعید است کسی در محیط های متضاد» بدون سامان دادن به عالم ذهن» و عبور از حجاب های آن راهی به عالم دل(قلب) پیدا کند.
انسانی که با ابزار تفکر» عالم ذهن را سامان نداده باشد، در این مرحله گرفتار توهمات خواهد شد و قوه خیال» به بردگی قوه واهمه» در خواهد آمد و هر روز بر بحران های او خواهد افزود.
شروع تربیت عالم تفکر» با ایجاد نکردن موانع، و شکوفایی قوه تفکر اتفاق می افتد که در متن های قبل به آن اشاره کردم.
در متن های قبل، در تربیت تفکر کودک به این مهم اشاره شد که عدم ایجاد اضطراب و التهاب برای کودک، به شکوفایی قوه تفکر او بسیار کمک می نماید.
مواردی که در آینده نیاز به توضیح و تبیین دارد
توجه به قوه خیال برای تربیت تفکر در دوره کودکی و نوجوانی بسیار مهم است
تمرین ها و نکاتی که در تربیت عالم ذهن می بایست مورد توجه باشد.(تجربیات، عبرت ها، ورزش و.)
توجه به عالم قلب» در سیر انسان به سمت حضرت حق بسیار سریع تر است. الْقَصْدُ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى بِالْقُلُوبِ أَبْلَغُ مِنْ إِتْعَابِ الْجَوَارِحِ بِالْأَعْمَالّ» بحار الأنوار، ج 75، ص 364.

 



خلاصه متن بعدی برای اونای که وقت ندارند

کودکانی متفکر و در آینده عاقل داشته باشیم(3)

خداوند تکوین و هستی طبیعی کودکان را به گونه ای قرار داده است که منطبق بر اصول تربیت دینی است. یعنی بین خلقت و نوع بودن کودک در فرایند رشدش و بین اصول تربیت دینی تضاد و تعارضی وجود ندارد.
تفکر کودک از این قاعده مستثنی نیست، نوع تفکر کودک در سنین کودکی اش با اصول تربیت دینی رابطه "این همانی" دارد و کسانی در عرصه تربیت تفکر کودک موفق خواهند بود که با این اصول که مهم ترین روش آن، شیوه پرسش از کودک است، آشنا باشند.

در متن زیر ابتدا به اثبات فرایند تفکر در خلقت کودک اشاره کرده ایم و سپس به شیوه های برانگیختن تفکر کودک اشاره شده است و در پایان هم تذکراتی درباره شیوه پرسش های مربی از کودک آورده ایم.

       مشروح این متن برای اونایی که اهل دقتند


در متن قبل به موارد زیر اشاره شد
تفکر» چیزی غیر از تعقل» و تخیل» است.
تفکر» دو رکن  اساسی به نام صورت» و مواد» دارد.
تفکر» نیاز به آموزش ندارند و اکثر انسانها(به غیر مجانین) از کودکی با آن مأنوس هستند.
آنچه در تفکر» نیاز به آموزش دارد، الف: مواد مورد تایید عقل» ب: موانع تفکر» ج: حاکمیت تفکر بر تخیل» است.
توضیح و تبیین این موارد.
تفکر» چیزی غیر از تعقل» و تخیل» است.
همان طور که قبلا هم توضیح داده شد، تفکر» قوه "استنتاج" و نتیجه گیری است و هیچ سنجشی در مورد "صدق" مواد خود ندارد، و سنجش ها با قوه عقل است. فقط قوه عقل است که می تواند سنجش هایی بر اساس "حقیقت" داشته باشد، چنانچه در روایت هشام از امام کاظم علیه السلام به این نکته اشاره شده است، و فرموده: تواضع للحق تکن اعقل الناس. در برابر حق فروتنى کن، تا عاقلترین مردمان باشى.
 در حدیث دیگری سید الشهداء به رابطه بین حقیقت و عقل اشاره می کند و می فرماید: لا یکمل العقل إلّا باتّباع الحقّ: یعنی عقل، جز با پیروى از حق، به کمال نمى ‏رسد.

 قوه عقل دو سنجش دارد، یک سنجش در مواد تفکر. دو سنجش در نتیجه تفکر.
برای اینکه بحث مقداری ملموس تر بشود مثالی می زنم.
کودک سه ساله ای را تصور کنید که با دقت تمام رفتارهای پدر و مادر را زیر نظر دارد و بر اساس روحیه تقلید که خداوند در این سن در وجود او گذاشته است، از پدر و مادر خود تقلید می کند.
به عنوان مثال: کودک از  محیط اطراف خود(پدر و مادر و یا رسانه ها و یا حادثه هایی که او از نزدیک تجربه کرده است) آموخته است که آتش را با آب خاموش می کنند.
همین کودک بعد از مدتی در حال تماشای تلویزیون مشاهده می کند که خانه ای آتش گرفته و کودکی در آتش تقاضای کمک می کند، آنگاه او به شدت تحت تاثیر قرار می گیرد و پارچ آب را روی تلویزیون خالی می کند تا بتواند آتش را مهار کرده و کودک را نجات دهد!!!



سیستم و قوه تفکر کودک در این صحنه به درستی عمل کرده است اما آنچه سبب از بین رفتن تلویزیون شد، نبودن قوه عقل در درون کودک است. چون او به درستی فرایند استنتاج را بدون اینکه از کسی آموزش ببیند انجام داده است. فرایند استنتاج به این صورت است که او دو مقدمه را کنار هم گذاشته و از آن دو نتیجه ای گرفته و در پایان به نتیجه گرفته شده عمل کرده است.
فرمول تفکر کودک بر اساس مدلی در منطق ریاضیات، یک قضیه همیشه صادق است.
مقدمه اول:  اگر P  آنگاه Q.
مقدمه دوم: اثبات P
نتیجه با وضع مقدم: استنتاج  Q
یعنی
مقدمه اول: اگر جایی آتش گرفت(P) آنگاه با آب می توان آن را خاموش کرد (Q)
مقدمه دوم: جایی آتش گرفته است (P)
نتیجه: پس می توان آن را با آب خاموش کرد(Q)
می بینیم که کودک فرایند تفکر و استنتاج را به درستی طی کرده است اما آنچه از آن بی بهره بوده است قوه عقل است.
این قوه عقل است که صدق مقدمات و نتیجه را بر اساس حقیقت ها» و واقعیات» سنجش می کند.(در مورد کلمات و عباراتی که با ستاره علامت گزاری شده است در متن ها بعد توضیح خواهم داد، این کلمات تعریف های دقیقی دارند و نیاز به دقت فراوان دارد)
در چنین موارد درگیر شدن با کودک و محکوم کردن او به بی عقلی کار صد در صد غلطی است، چرا که خداوند در این سن به کودک قوه تفکر بدون تعقل داده است و به همین دلیل نیاز به مربی دائمی مانند مادر دارد.
آنچه در این صحنه می بایست محکوم به بی عقلی شود کودک نیست چون اصلا ملکه و استعداد عقلانیت را ندارد تا محکوم به نداشتنش شود (مانند اینکه به دیوار بگوییم کور!!! در حالی که دیوار ملکه بینایی ندارد).
مربی کودک که بهره مند از عقل است، در چنین صحنه ها و حادثه های طبیعی »، صدق مقدمات تفکر کودک را مورد بررسی قرار می دهد.
به عنوان مثال وقتی کودک پارچ را پر از آب کرده تا روی آتش نمایش داده شده از تلویزیون بریزد، به جای تمسخر کودک! به جای دعوا کردن و پرخاش به وی، از او پرسش» می کنیم که قصد انجام چه کاری را دارد؟
کودک شروع می کند به سخن گفتن(در صورتی که از قبل موانعی برای سخن گفتن او پدید نیامده باشد مانند پرخاشگری و تنبیه) به سخنان او با دقت توجه کنیم این همان فرایند استنتاج است که کودک با قوه تفکر خود آن را انجام داده و اکنون برای شما بازگو می کند.
یک مربی خوب در این صحنه به بررسی مقدمات تفکر» کودک بر اساس واقعیات بیرونی می پردازد.
مثلا وقتی که کودک می گوید قصد ریختن آب رو تلویزیون را دارد ما او را با واقعیت دیگری آشنا می کنیم که اگر روی آن آب بریزی دیگر تلویزون نداریم و بهترین راه خاموش کردن آتش آن مثلا خاموش کردن تلویزون است.(باید توجه داشت که کودکان در این سنین تمام تصاویری که  از تلویزون مشاهده می کنند را، واقعی و حقیقی می پندارند و تلاش ما برای اینکه با چند جمله و گزاره بگوییم تصاویر تلویزیون الکی است فایده ای ندارد)
در این حادثه و حادثه هایی شبیه به این کودک به صورت غیر مستقیم می آموزد که صرف تفکر کردن فایده ای ندارد، بلکه می بایست صدق مقدمات تفکر را با مربی خود در میان بگذارد تا او صدق هر کدام از مقدمات را بر اساس واقعیت ها و حقیقت ها» سنجش نماید.


مربی خوب و کار کشته می داند که می بایست فضایی آرام و به دور از پرخاش و استرس برای کودک فراهم نماید، تا کودک با امنیت کامل برای سنجش مقدمات تفکرش ، به مربی مراجعه نماید.
بهترین کلاس برای تربیت تفکر» کودک "حوادث طبیعی" و "درخواست های" خود کودک است. و باید توجه داشت آنچه را که ما به عنوان نصیحت به کودک تحمیل کنیم اثر نخواهد گذاشت.
درخواست های طبیعی کودک شامل ،درخواست قصه گفتن» در خواست بازی کردن» درخواست با نقاشی کشیدن با یکدیگر و.» است.
این درخواست های طبیعی که از جانب کودک انجام می شود بهترین کلاس های درس است تا مربی به صورت غیر مستقیم مباحث و مواد واقعی که کودک در آن سنین نیاز دارد را به وی منتقل کند. مثلا مفهوم اسراف نکردن را که یک مفهوم انتزاعی است، می توان با بازی های مکرر» به کودک آموزش داد و در هر بار موفقیت کودک، او را مورد تشویق های متنوع قرار داد.
برای کودکمان(سه سالگی به بعد) دفتر نقاشی تمیزی تهیه کنیم و او را نسبت به نقاشی کشیدن تشویق نماییم.(از ارائه الگو های از پیش طراحی شده نقاشی به شدت پرهیز نماییم) هنگامی که کودکمان در دفتر نقاشی خود خط هایی به ظاهر بی معنی کشیده است است، از او دعوت نماییم تا در مورد نقاشی خودش حرف بزند و این حرف زدن با پرسش های» دقیق ما اتفاق می افتد.
وقتی که از او می خواهیم در مورد خط هایی که کشیده برایمان حرف بزند و مثلا بگوید چه چیزی کشیده؟ آنگاه می بینید که بچه ها با شور و اشتیاق در مورد نقاشی های خود صحبت می کنند و می بینید که در پس هر کدام از این خط خطی ها تفکرها وجود دارد.
هنگامی که کودکتان در مورد اشکالی که کشیده است توضیح می دهد، توضیحاتش را به صورت تیتر وار کنار نقاشی اش بنویسید و برایش تاریخ بزنید و در پایان هم او را تشویق نمایید(تشویق می تواند با کشیدن یک گل زیبا و نوشتن کلمه صد آفرین و یا استفاده از برچسب هایی در این زمینه است، باشد)
در روایتی پر مفهوم از حضرت رسول صلی الله علیه و آله آمده: ⚜عرامة الصّبیّ فی صغره زیادة فی عقله فی کبره.⚜ بازى گوشى های کودک در خردسالى اش مایه فزونى عقل در بزرگسالى اوست.
بازی های طبیعی( و نه اکثر بازی های دیجیتالی) بهترین بستر برای رشد تفکر کودک است.
آنچه در تربیت کودک می بایست به عنوان یک اصل بسیار مهم مد نظر داشت این است که، "اینگونه نیست که تکوین و نوع حیات کودکان بر خلاف اصول تربیت باشد" بلکه نوع حیات تکوینی کودکان درست بر اساس اصول تربیت است، فقط کافی است که به اصول تربیت دینی آگاهی داشته باشیم، آنگاه می بینیم که  خداوند حیات طبیعی و تکوینی کودک را درست هماهنگ با اصول تربیت قرار داده است و اگر تا به حال دچار مشکل بودم به این دلیل بوده است که با اصول تربیتی دینی آشنا نبودیم.
نه  تنها تکوین کودک با اصول تربیت دینی هماهنگ است، بلکه به صورت خاص تر بر اساس فیزیولوژی کودک نیز هماهنگ است.مغز هر نوزاد در بدو تولد دارای ۱۰۰ میلیارد سلول عصبی (نورون) است، یعنی به تعداد ستارگان موجود در کهکشان راه شیری. در خلال سال های اولیه رشد، هزاران میلیارد پیوند به نام سیناپس های عصبی بین این سلول ها برقرار می شود. قاعده ایجاد شبکه بین سلولی در مغز، این است که اگر از آن استفاده نشود، از بین می رود. سیناپس هایی که از طریق شبیه سازی متصل نشود، در طول سال های دبستان از بین می رود. با وجودی که مغز نوزاد دارای قدری شبکه عصبی (مانند توانایی یادگیری زبان) است، از مغز شخص بزرگسال انعطاف پذیرتر است و شگفت انگیز این است که مغز کودک دو برابر مغز هر شخص بزرگسال پیوند های عصبی دارد.
اگر نوزاد خود را در موقعیت های محبت آمیز مملو از جلوه های زبانی قرار دهید، می توانید امکان ایجاد پیوندهای عصبی بیشتری را در مغز وی فراهم و امکان ایجاد شبکه را بین سلول های مغزی بیشتر کنید. در نتیجه مهارت های زبانی، استدلالی و برنامه ریزی کودک تقویت خواهد شد.»


آنچه سبب تقویت صورت تفکر» در کودک می شود. دو بخش است

⬅️ الف: ابزارها و امکاناتی که می تواند به ما کمک نماید مانند اسباب بازی ها
اسباب بازی هایی که کودک می تواند آن ها خراب کند و مجددا بسازد مثل خانه سازیها
کتاب های مصور رنگی
کتاب های قصه جذاب برای کودک
در اختیار قرار دادن وسایل نقاشی متناسب با سن کودک
بازی کردن با کودک

⬅️ ب: مهارت هایی که مربی می بایست بلد باشد و آن ها را به کار ببندد.
این بخش از بخش قبلی بسیار مهم تر است و می توان ادعا کرد که اساس کار تربیت تفکر کودک به نقش مربی و مهارت های او باز می گردد.
مهارت هایی که یک مربی می بایست در جهت تقویت قوه تفکر، بلد باشد.
مهارت سوال پرسیدن دقیق و به جا از کودک
ساده ترین و مهم ترین راه برای توانمندسازی کودکان در تفکر، پرسشگری است. پرسشگری توانمندی ذهنی کودکان را افزایش می دهد. به عنوان مثال وقتی کودک از مربی خود درخواستی دارد، مثلا با من بازی می کنی؟ در اینجا خوب است مربی در جواب او چنین سوالاتی را مطرح نماید. چی بازی بکنیم؟ کودک جوابی می دهد.
مجددا مربی پرسش می کند برای چی این بازی؟ کودک جوابی می دهد. مربی مجددا سوال می کند کجا بازی کنیم؟ و.
توجه:
نباید پرسش ها آنقدر زیاد باشد که موجب خستگی و سر در گمی کودک شود.
باید به دقت به جواب های کودک گوش داد و در مورد آنها قضاوت زیادی نکرد. صرفا جواب دادن کودک مهم است و ما نباید از او انتظار جواب های منطقی و دقیق داشته باشیم.
تخیلات و نقطه نظرات کودک را تمسخر و انکار نکنیم  و یا نادیده نگیریم. سوالات عجیب و غریب او را دست کم نگیریم و با بی اعتنایی برخورد نکنیم. متناسب با سن او ، بحث و گفتگو را توسعه بدهیم.
در پرسش ها سعی کنید از کودک بخواهیم بین دو چیز مقایسه انجام دهد و آن دو چیز باید برای کودک قابل فهم باشد.
پرسش های باید در فضایی آکنده از محبت و آرامش اتفاق بیفتند و نه با لحنی منطقی و فلسفی.
کودک را هنگامی که جواب می دهد تشویق می کنیم. و با دقت و جدیت به سخنان او گوش می دهیم. مخصوصا هنگام خلاقیت های کودک حتما او را تشویق نماییم و دلیل تشویق را هم برایش توضیح دهیم که جواب تو بسیار متفاوت بود.
پرسش ها را پشت سر هم مطرح ننماییم بلکه اولا به کودک اجازه جواب دادن و فکر کردن بدهیم ثانیا برخی از پرسش ها را می توان در خلال بازی از کودک پرسید.
در برخی از موارد کودک را با واقعیت های بیرونی آشنا می کنیم.(مثلا وقتی که از او می پرسیم کجا بازی کنیم او جواب می دهد : در پارک یا در حیات خانه ! اما در آن زمان برای شما چنین امکانی وجود ندارد، در اینجا خوب است با محتوایی بسیار ساده برای او توضیح دهید که فعلا نمی توانید این کار را انجام دهید. مثلا هوا گرم است و در هوای گرم مریض می شویم و وقتی مریض بشیم دیگه نمی تونیم زیاد بازی کنیم و.
هنگامی که می خواهید به کودکان واقعیتی را آموزش دهید می بایست بر اساس نظام ارزشی کودکان این کار را انجام دهید و نه نظام ارزشی خودتان.
مثلا وقتی که می خواهید در مورد زشتی دروغ صحبت کنید او را با مفاهیم انتزاعی مانند جهنم و. درگیر نکنید، بلکه توجه داشته باشد که در نظام ارزشی کودک چه چیزهایی منفور هستند. مثلا در نظام ارزشی او منفور است، به همین دلیل از همان نظام ارزشی استفاده می کنیم و می گوییم دروغ کار زشتی است که ها انجام می دهند.
  قصه گفتن و پرسش مطرح کردن در حین قصه ها یکی از بهترین بسترها برای تفکر است.
یک داستان را انتخاب و نیمه تمام بخوانیم . سپس از کودک بخواهیم که قصه را با ذوق خودش تکمیل کند.
در جای جای داستان اگر کودک اظهار نظر می کند سکوت کنیم(هدف ما اتمام قصه و داستان نیست بلکه بر انگیختن تفکر کودک است) و اجازه دهیم تصورات خود را بگوید و ما پرسش های خود را از تصوراتش، مطرح نماییم و با هم گفتگو کنیم.
در باره حوادث و شخصیت های داستان ها با کودک گفت و گو کنیم و پرسش های ساده و جالب بپرسیم.
دفتری تهیه کنیم و پرسش ها و پاسخ های جالب کودک را در آن جلوی چشم های خودش بنویسیم و برایش توضیح دهید که چه کاری انجام می دهید. در هر باری که مطالب را می نویسید، تاریخ بزنید و مکان پرسش را هم ثبت کند.
توجه داشته باشید گاهی اوقات کودک جواب های بسیار سطحی می دهد اما خودش به سراغ دفتر می رود و از شما می خواهد که پرسش و پاسخش را ثبت کنید، در اینگونه موارد حتما پاسخ مثبت بدهید و حتما ثبت کنید چون کودکتان خودش دفتر را آورد و چنین درخواستی داشته است.
این کار سبب می شود در آینده کودکتان فرایند رشد فکری خود را ببیند و این برای کسب موفقیت و اعتماد به نفس بسیار مهم است.


هنگام حوادث عادی و طبیعی زندگی حتما با کودکمان گفتگو کنیم. مثلا وقتی که می خواهیم برای کودکمان وسیله ای بخریم از قبل با او گفتگو کنیم و باید و نباید های خرید را به او بگوییم. بعد از خرید از کودک دلیل انتخابش را بپرسیم ولی در مورد جوابش قضاوتی نکنیم.
(مثلا هنگام خرید کیف برای کودک، او را آزاد نگذاریم تا از بین همه اجناس خودش انتخاب کند بلکه از بین چند کیفی که شما بر اساس ملاک هایی انتخاب کرده اید او یکی را انتخاب نماید و بعدا برایش توضیح دهید که چرا این کار را انجام داده اید)
  گفتگو با کودک در باره احساسات او از چیزهایی که می بیند و می شنود
اگر کودکتان توانایی خاص دارد از او بخواهید تا در مورد چیزهایی که دیده است و یا در مورد احساساتش نسبت به یک مسأله نقاشی بکشد و بعد در مورد نقاشی او همان طور که توضیح داده شد، گفتگو نمایید.
از کودک بخواهیم برایمان قصه بگوید و آن را با دقت گوش دهیم و با او همراهی کنیم.
از کودک بخواهیم مقایسه هایی را انجام دهد مثلا مقایسه بین دو عروسک یا دو ماشین این مقایسه ها می تواند از مفاهیم ساده ای مثل بزرگ و کوچکی شروع شود تا رنگ و زیبایی و .
از طرح پرسش هایی که پاسخ ساده بلی یا نه دارند ، حتی الامکان پرهیز کنیم. و از او بخواهیم که بیشتر توضیح دهد و دلیل بیاورد. از او بخواهیم که در باره نقص و کاستی برخی از دلایل صحبت کند.
گاهی سوالات خود را در قالب شعر و مسابقه و بازی مطرح نماییم
هنگامی کودک اظهار بی علاقگی به پاسخ دادن می کند به هیچ وجه به سوالات خود اصرار نورزیم و خدایی نکرده با او قهر نکنیم و.
با کودکان همراهی کنید حتی اگر برای شما قدری سخت باشد مگر اینکه درخواست آنها موجب ضرر و زیانی باشد.
هنگامی که کودکان به دنبال پاسخ برای سوال شما هستند می توانید با پرسش های ساده دیگری به سمت جواب راهنمایی کنید. می توانید از مثال ها و نمونه های عینی بیرونی برای راهنمایی او به سمت جواب استفاده نمایید.
تا جایی که می توانید جواب پرسش های خود را به کودک نگویید و اجازه دهید خودش آن را بیابد، پاسخ دادن شما، فرایند تفکر کودک را متوقف می سازد.


جواب های اشتباه کودک را یک موفقیت در تفکر بدانید و به جای توجه به جواب به فرایند تفکری که کودک انجام داده است توجه کنید و آن را مورد تشویق قرار دهید و مجددا از او بخواهیم اگر می تواند جواب های دیگر هم به پرسش شما بدهد.
هیچگاه هدف خود را فراموش نکنید. هدف ما صرفا یک چیز است و آن تمرین برای تفکر کردن(پس رسیدن به جواب صحیح فعلا جزء اهداف اولیه ما نیست، البته اگر به آن هم برسیم بسیار خوب است)
از کودکان بخواهیم بلند فکر کنند و دلیل اینکه چنین جوابی به شما داده اند را برای شما بیان کنند. مقدمات آنها برای رسیدن به نتیجه بسیار جالب و با اهمیت است. مثلا  در یکی از مراجعات به بنده والدین کودکی، نقاشیی از کودکشان را توضیح می دادند که آن نقاشی چنین بود: دایره کج و معوج بزرگی در صفحه که پر از نقطه های سیاه بود.
وقتی از کودک سوال شد این چیست که کشیدی؟
گمان می کنید کودک چه جوابی داد؟
نان؟
سینی پر از برنج؟
آبکش؟
سر کچل؟
هیچکدام از اینها، جواب کودک نبود.
کودک جواب داد این تصویری از خدا است.!!
او عکس خدا را کشیده بود.
از او سوال شد که چرا خداوند را اینگونه کشیدی؟ و این نقطه های سیاه داخل دایره چیست؟
گفت مادرم می گوید ما هر جا برویم خدا ما را می بیند و این نقطه های سیاه چشم های خدا هستند، چون خدایی که در همه جا می تواند ما را ببیند حتما چشمان زیادی دارد!!!
بسیار مهم
یک مربی خوب دائما در حال مطالعه و افزایش دانایی خود و تفکر است. مربی که بدون مطالعه، تفکر و تخیل می کند غالبا دچار آزمون خطا می شود و به زودی از برخی از رفتارهای من در آوردی» خود پشیمان خواهد شد.
گمان نکنید وقتی که برای تربیت تفکر فرزند خود می گذارید اولویت ندارد و فقط هنگام بی کاری می بایست به این کارها توجه داشت. اولین رسالت و اولویت والدین تربیت فرزند است. سعی کنید وقت قابل توجهی را برای این کار اختصاص دهید و هیچ چیز دیگری را بر این کار اولویت ندهید مطمئن باشید ثمره کودک سالم محدود به خانه شما نخواهد بود بلکه تمام جامعه و حتی یک نسل از انسان هایی که از ذریه کودک شما در آینده به دنیا می آیند از آن بهره مند خواهند شد. این کار دیم نیست که بعد از سه ماه از ریشه بخشکد، بلکه این کار مانند درختی می ماند که نسل های بسیار زیادی از انسانها از آن بهره مند می شوند و قطعا شما هم در برزخ و معاد، از آن بهره مند خواهید شد. چنانچه حضرت ابراهیم علیه السلام هنگام دعا کردن، برای تمام ذریات خود دغدغه دارد و نگاهی محدود به خود و فرزندش ندارد.
رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَیْنِ لَکَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ وَ أَرِنا مَناسِکَنا وَ تُبْ عَلَیْنا إِنَّکَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحیمُ ( بقره 128)
ترجمه: پروردگارا! ما را [با همه وجود] تسلیم خود قرار ده، و نیز از دودمان ما امتى که تسلیم تو باشند پدید آر، و راه و رسم عبادتمان را به ما نشان ده، و توبه ما را بپذیر، که تو بسیار توبه‏ پذیر و مهربانى،
بحث تربت تفکر برای بقیه مقاطع سنی ادامه خواهد داشت ان شاءالله


 

تکمیلی برای همین متن

توضیح پیرامون عقل» تنها قوه سنجشحقیقت ها» و واقعیات»
باید توجه داشت که عقل در مقام سنجش دارای مرتبه نازله» و  مرتبه ای عالیه» است.
عقل در مرتبه نازله واقعیت ها» را سنجش می کند و عقل در مرتبه عالیه، حقیقت ها» را سنجش می کند.
عقل واقعیت ها
منظور از واقعیت ها» همان رویدادها و اتفاقات بیرونی است(چنانچه از واژه وقع» روی دادن و اتفاق افتادن فهم می شود). در مقابل واژه واقعیت» واژه توهم» قرار دارد، یعنی آنچه قابل روی دادن و اتفاق افتادن نیست.
 عقل معاش و حسابگر، از برخی شئون همین عقل است که کفار و منافقین هم از آن بهره مند است. ثُمَّ یُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ ما عَقَلُوهُ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ (75 بقره)
عقل حقیقت ها
منظور از حقیقت ها» همان چیزهایی است که فقط از طریق وحی به ما رسیده است و در مقابل آن "باطل" قرار دارد. و رابطه اش با واقعیت ها عموم خصوص مطلق است. یعنی هر "حقیقتی" ، "واقعیت" هم خواهد بود اما هر "واقعیتی" ، "حقیقت" نخواهد بود.
با مماشات می توان گفت در معنای حقیقت» ، باید» وجود دارد اما در معنی واقعیت» ، هست» وجود دارد.

نکته تربیتی
در فرایند تربیتی کودک ابتدا می بایست قوه تفکر» در کودک فعال شود و بعد از آن عقل واقعیت» فهم آن فعال شود و سپس به عقل حقیقت» یاب آن پرداخت.(توجه: در مقام اجرا بین این مراحل تقدم و تاخر مشخص و صد در صدی وجود ندارد، بلکه تقدم و تاخر را با توجه به مصادیق مشخص می کنیم. یعنی ممکن است یک مساله واقعی عقلانی»، فعلا برای کودک تقدم نداشته باشد و در مقابلش یک مساله حقیقی عقلانی» ، برای او تقدم داشته باشد و یا اینکه حقیقت و واقعیت در مصادیق زیادی با هم جمع گردد)
در ادبیات دینی و آیات قرآن هم به این مراحل عقل اشاره شده است چنانچه در آیات فراوانی به این نکته اشاره می کند که کفار و منافقین نازل ترین مرتبه عقل را که برای فهم واقعیت ها» است را ندارند.(این مرتبه از عقل چیزی غیر از عقل حسابگر و معاش است که دایره بسیار محدودی برای سنجش» دارد، و چنانچه اشاره شد منافقین و کفار هم دارند).

نمونه ای از آیات برای عقل واقعیت فهمی که کفار و منافقین از آن بی بهره اند.
 مثل:أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَکْثَرَهُمْ یَسْمَعُونَ أَوْ یَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلاَّ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبیلاً (44 فرقان)
یا  
قالَ رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ ما بَیْنَهُما إِنْ کُنْتُمْ تَعْقِلُونَ ( 28 شعراء)
یا
وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَکِّسْهُ فِی الْخَلْقِ أَ فَلا یَعْقِلُونَ (68 یس)

عقل حقیقت فهمی که مخصوص عده ای از مومنین است.
و در آیات دیگری به مراحل بالای عقل اشاره می کند و از آن با اولو الالباب» یاد می کند.
 مثل : کِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَیْکَ مُبارَکٌ لِیَدَّبَّرُوا آیاتِهِ وَ لِیَتَذَکَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ (29 ص)

مثال کاربردی
نوجوانی را تصور کنید که دوستی با جنس مخالف را ترک می کند(یا کسی که ی را ترک می کند) به دلیل اینکه به واقعیت های» این عمل توجه دارد و از عواقب دنیایی و جسمی آن هراس دارد.
او در این مرحله از عقل واقعیت بین» برخوردار است. چون می داند که واقعیت این رویداد برایش آسیب هایی دارد.
اما نوجوان دیگری را تصور کنید که علی رغم اینکه به "واقعیت های" این عمل توجه دارد، به "حقیقت" آن هم توجه دارد، یعنی "عقل حقیقت بین" او نیز فعال است و او این عمل را ترک می کند به دلیل اینکه این عمل "باطل" است و بهره ای از حقیقت ندارد.

نتیجه:
در دنیای معاصر امروز که محیط های تربیتی از تضادها بی شماری برخوردار است و رسانه ها دائما در حال شبهه پراکنی هستند و آموخته های دینی را تهدید می نمایند، یکی از مهم ترین چیزهایی که می تواند کودک و نوجوان امروز را در برابر این همه آسیب مصون سازد، داشتن نظام فکری است که در آن نظام فکری، تربیت فکری» و عقلی» کودک و نوجوان به خوبی اتفاق افتاده باشد.
رسیدن به این تربیت لوازمی دارد که یکی از آنها توجه به مباحث تئوری این فرضیه است که در این مقام مطرح می شود.


اگر پیامبران نبودند 
کَما أَرْسَلْنا فیکُمْ رَسُولاً مِنْکُمْ یَتْلُوا عَلَیْکُمْ آیاتِنا وَ یُزَکِّیکُمْ وَ یُعَلِّمُکُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ یُعَلِّمُکُمْ ما لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ (151)
تو این آیه از سوره بقره خداوند می فرماید هدف از آمدن انبیاء تزکیه است و تزکیه یعنی خارج کردن چیزهای زائد و باطل(مانند تخریب نظام فکری های برگرفته شده از محیط ) اما چگونه می توان به این هدف رسید؟
در ادامه می فرماید راه رسیدن به این هدف با آگاهی پیدا کردن است.
کسانی می توانند تزکیه نمایند، که به آگاهی، این تبدیل کننده حیرت انگیز دست یابند.
اما این آگاهی از کجا به دست می آید؟ از تجربه؟ از شهود؟ از عقل ریاضی و فلسفی؟ می فرماید خیر ! تنها آگاهی که می تواند ترا به تزکیه برساند و ناخالصی های وجودت را بیرون بریزد وحی و کتاب خداوند است


و بعد در ادامه می فرماید ثمره این آگاهی بر آمده از وحی، حکمت است. و حکمت نوع خاصی از علم است که در آن هیچ سستی وخللی راه ندارد و مطابق حقیقت است.
توجه
و در پایان آیه به این اشاره می کند که گمان نکنید پیامبران تنها رهبر اخلاقى و اجتماعى  بودند بلکه اگر انبیاء نبودند شما بر بسیاری از علوم دیگر هم هیچگاه دست پیدا نمی کردید.

 


یکی از اصول مهم تربیتی  شناخت استعداد و سرمایه های انسان است.
هر کس افراد تحت اختیارش را براى محیطى که در نظر دارد، تربیت مى ‏کند. من فرزندم را براى خانه‏ ام، استاد شاگردش را براى جامعه‏ ى محدودش و یک دانشمند، انسان را حداکثر براى این زمین و براى هفتاد سال زندگى، تربیت مى‏ کند و بر طبق شرایط موجود، بارور و شکوفایش مى‏ سازد.
هرکس بر اساس نوع فهمی که از استعدادهای انسان دارد به تربیت همان استعدادها می پردازد؟
گاهی تعریفش از استعدادهای انسان در حد نیروی کار است
گاهی تعریفش از استعدادهای انسان در حد مریدی و وابستگی است
گاهی تعریفش از استعدادهای انسان در کمک به اجتماع بشری است
اما استعدادهای انسان چیست؟ و من به چه میزان به آنها آگاهی دارم؟
قبل از جواب به این سوال مثالی می زنم
وسیله های نقلیه بر اساس نوع تعریف و هدف ما از آنها ساخته می شود.
مثلا دوچرخه وسیله نقلیه ای است که با آن حداکثر چند کیلومتر می توان حرکت کرد.
موتور قدری بیشتر
ماشین صدها کیلومتر می تواند برود
هواپیما هزاران کیلومتر را می تواند به سرعت طی کند.
دوچرخه بر اساس نوع ساختش ظرف یک ساعت ده کیلومتر راه می رود
موتور بر اساس نوع ساختش ظرف یک ساعت هفتاد کیلومتر راه می رود
ماشین بر اساس  نوع ساختش ظرف یک ساعت 120 کیلومتر را می رود
و هواپیما بر اساس نوع ساختش ظرف یک ساعت حدودا 800 کیلومتر راه می رود
حال ما از سرمایه و  استعداد انسان چه می دانیم؟
کسانی که استعداد و ساختمان انسان را در حد دوچرخه می بینند برای ده کیلومتر او برنامه دارند
کسانی که انسان و ساختمان او را در حد موتور و ماشین می دانند برای حدودا 100 کیلومتر او برنامه ریزی می کنند
و کسانی که انسان و ساختمان وجودی او را در حد هواپیما می دانند برای 800 کیلومتر او برنامه ریزی می کنند
اما کسانی که انسان را ما فوق اینها می دانند، و به استعدادها و سرمایه های او آگاهی دارند برای یک ساعت حرکت او، مسافت هایی بر اساس مقیاس نور( و نه کیلومتر) در نظر می گیرند.
آنها به خوبی می دانند که حرکت ده کیلومتری هواپیما در یک ساعت، یعنی دوچرخه!!!!! و این همان خسران عظیم است.


این درست است که می گویند ما برنامه داریم و ما هم حرکت کردیم اما برای فهم این خسارت می بایست سرمایه ها و استعدادها را شناخت.
این همان چیزی که روزی مخاطبین، هنگام آشنایی با استعدادها و سرمایه های خود، متوجه می شوند و خسران زده می پرسند: پس چرا اینقدر کم و پر ضرر؟؟!!!!!!
انسان سرمایه‏ هاى زیادترى دارد. انسان فرزند تمام هستى است و تا بى‏ نهایت راه در پیش دارد. لذا باید طورى تربیت شود که در تمام این عوالم و در تمام این مسیر بتواند چه بکند و چگونه بماند و چگونه برود.
وقتى که ما مرزها( ی محیط) را برداشتیم و دیوارها ( ی غریزه و استعدادهای خاص مانند ضریب هوشی و.) را شکستیم و با این دید وسیع به هستى و به انسان نگاه کردیم و با این جهان بینى به فکر تربیت افتادیم ناچار مسائل به صورت دیگرى طرح مى‏ شوند و راه حل پیدا مى‏ کنند.
جواب صحیح این سؤال در گرو طرح صحیح این سؤال است. در گرو این است که ما به هستى و به انسان از چه دیدى نگاه مى‏ کنیم و او را چگونه مى‏ شناسیم. وقتى که انسان یک دهان و یک تن باشد، ناچار باید طورى تربیتش کرد که صرفا خورد خوراکش با انواع تنوع ها تامین شود و بقیه استعدادها همه و همه به بردگی این تعریف در می آیند.
وقتى که انسان فرزند ضریب هوشی و استعدادهای خاصش باشد(حافظه، مهارت ها، و انواع ضریب هوشی) در نتیجه به رتبه و مقام همین دنیا قانع می شود و مربی او را صرفا برای رتبه آوردن در کنکور ، بلند کردن وزنه و اول و دوم شدن تربیت می کند.


و برای اینکه متربی راضی به این تربیت ها شود از حب شهرت و محبوبیت او بهره می گیرند و در میان جمعیت های 500 نفره برایش سه دقیقه دست می زنند و او شادمان از این همه رشد و تربیت است!!!
در حالی که همه این تغییر و اتفاقات در بیرون از انسان بوده است و در درون او تعقل و تفکر او هدایتی نیافته است.
وقتى که انسان محدود به هفتاد هشتاد سال شد، ناچار جورى تربیت مى ‏شود که استعداد و سرمایه‏ هایش در این هفتاد سال کارگشا باشند و استعدادهای خاص ما ( که قبلا توضیحش را داده بودم) فقط برای همین هفتاد سال دنیا است.
در آن‏ جا که ما هستى را با وسعتى شناختیم که تا بى ‏نهایت راه دارد و محدود به همین هفتاد سال نیستیم و برزخی در پیش داریم که پای حرکت در آن پایی دیگر است و انسان را به عظمتى شناختیم که تمام این هستى را زیر پا دارد، ناچار انسان به گونه‏ اى تربیت مى‏ شود که استعداد و سرمایه ‏هایش در تمام این عوالم کارگشا باشند 




انسانی با این وسعت و عظمت به ناچار باید مربی محیط و آگاه به خود داشته باشد و او همان ربّش است که آن به آن او را ربوبیت می کند و همین ربّ شیوه تربیتی خود را در قرآن برای ما بیان کرده است.
او وجودى آگاه از ما و استعدادهاى بى‏ نهایت ما و آگاه از هستى و قانون‏ هاى بى‏شمار آن. وجودى مهربان و دلسوز براى رشد ما و کمال ما و سعادت و بهزیستى ما.
و چه وجودى آگاه‏تر از خداوند هستى و انسان، که انسان را آفرید و هستى را براى انسان آفرید.
و چه وجودى مهربان‏ تر از او که مهربانى‏ ها را پدید آورد و محبت ‏ها را در دل‏ ها ریخت و غریزه‏ ى حب بقا و حب نفس را در درون ما گذاشت و ما را با خود مهربان کرد.
راستى که او از من به من نزدیک‏ تر است که مرا با من او آشتى داد و او آشنا کرد و مرا با خودم او مهربان کرد و غریزه‏ى حب نفس را در من شعله ‏ور ساخت.



پس باید بگوییم انسانِ خانه را پدر مى ‏تواند تربیت کند و انسانِ جامعه را استاد و انسانِ زمین را و این دنیا را دانشمند. اما انسانِ تمام هستى و انسانِ رهرو تا آن سوى عوالم را چه کسى جز آفریدگار هستى و انسان؟


 


عراقچی: از اول هم قرار نبود تحریم‌های غیر هسته‌ای لغو بشود/حزب‌الله را قربانی هیچ چیز نمی‌کنیم/ ۳۲ تن آب سنگین به آمریکا فروخته و پولش گرفته شد/بحث موشکی را جدا از هسته‌ای می‌‌دانیم/با بانکی مون برخورد کردیم

 



 

عضو ارشد تیم مذاکره کننده هسته‌ای:
از اول هم قرار نبود تحریم‌های غیر هسته‌ای لغو بشود، مگر ما در فعالیت‌های موشکی خود تغییری داده‌ایم که انتظار داشته باشیم تحریم‌ها‌ی مرتبط با موشکی برداشته شود.
در خصوص تحریم‌های دو جانبه مگر ما در روابط خود با آمریکا و ت‌های خود تغییری داده‌ایم که انتظار برداشته شدن تحریم‌ها را داشته باشیم.
آنها تعهدات خود را انجام داده‌اند که اگر نداده بودند ما می‌رفتیم و پیگیری می‌کردیم. اینها بستگی به این دارد که ما چگونه نگاه کنیم.
در گزارشی که فردا به مجلس می‌دهیم می‌آوریم که چه همکاری‌هایی تاکنون صورت گرفته است.
برجام قرار بود موانع تحریمی را از سر راه اقتصاد ایران بردارد اما واقعیت این است که موانعی دیگری بر سر راه وجود دارد مانند تحریم‌های اولیه.
ما با آقای بان کی مون برخورد کردیم، آقای ظریف تلفن بسیار تندی را به بان کی مون زد که گزارشی که میدهی باید متوازن باشد.
امیدواریم آقای بان کی مون گزارش خود را تصحیح کند.
آقای بان کی مون نقشی در برجام نداشته و حق ندارد به برجام ضربه وارد کند
با شدت با هر حرکتی که برای برنامه موشکی ما چالش ایجاد کند برخورد میکنیم.
مذاکرات با FATF رفت تا ماه تا ما در زمینه گروه‌های تروریستی با آنها به تفاهم برسیم، اولویت‌ها و خط و قرمز‌های ما مشخص است و حزب‌الله را قربانی هیچ چیز نمی‌کنیم./فارسfna.ir/2526MZ

 

ابتدا متن فوق را با دقت بخوانید.
اگر حوصله کردید و خواندید به سوالات زیر توجه کنید.
چه برداشتی در مورد این فرد دارید؟
ایشان مشکل اصلی برجام را از چه ناحیه ای می داند؟
از ناحیه محدود بودن مذاکرات به مساله هسته ای؟
یا
از ناحیه اینکه نمی شود به دشمن اعتماد کرد و او در هر حالی دشمن است و اهل خیانت؟
اگر شما فرض اول را بپذیرید حتما نظرات جناب عراقچی را تایید می کنید و او را یک استنتاج منطقی می دانید.
بنا بر این فرض می توان به دشمن اعتماد کرد.
بنا به این فرض دشمن تا به حال خیانتی در مورد برجام نکرده است.
بنا بر این فرض پس می توان در موضوعات دیگر هم با دشمن مذاکره کرد.
و
بنا بر این فرض دشمن اصلا دشمن نیست و ما دچار یک سوء تفاهم هستیم که می بایست با مذاکره و تعامل سازنده آن را بر طرف کنیم.

اما اگر فرض دوم را بگیرد
در این صورت استنتاج ها متفاوت خواهد بود
بنا به فرض دوم نمی توان به دشمن اعتماد کرد حتی با بودن برجام
بنا به فرض دوم دشمن چون دشمن است نسبت به برجام هم خیانت کرده است
بنا به فرض دوم در هیچ مساله ای نمی توان به دشمن اعتماد کرد
و
بنا به فرض دوم هیچگاه نباید به دنبال مذاکره با دشمن بود بلکه شیوه تعامل ما با دشمن فقط و فقط از طریق مقاومت و ایستادگی است.
اما ریشه این دو فرضیه بر اساس نظام فکری استکبار ستیزی چیست؟
در آیات قران در مورد شیطان (توجه دارید که شیطان اسم عام است بر خلاف ابلیس که اسم خاص یک نفر از اجنه است که با ملائکه خداوند را پرستش می کرد. شیطان یعنی هر منحرف از راه حق و اگر به ابلیس شیطان می گویند برای همین انحراف و زیاده خواهی است) می فرماید:
شما هر منحرف از راه حقی که به دنبال زیاده خواهی و انحراف دیگران هست را به عنوان دشمن بگیرید.
سوره فاطر ایه ۶
إِنَّ الشَّیْطَانَ لَکُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا إِنَّمَا یَدْعُو حِزْبَهُ لِیَکُونُوا مِنْ أَصْحَابِ السَّعِیرِ
ﺑﻰ ﺗﺮﺩﻳﺪ ﺷﻴﻄﺎﻥ ، ﺩﺷﻤﻦ ﺷﻤﺎﺳﺖ ، ﺲ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﺷﻤﻦ ﺧﻮﺩ ﺑﻴﺮﻳﺪ . [ ﺍﻭ ] ﺮﻭﻫﺶ ﺭﺍ ﻓﻘﻂ [ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﺳﺒﺐ ﺑﻪ ﻓﺴﻖ ﻭ ﻓﺠﻮﺭ ]ﺩﻋﻮﺕ ﻣﻰ  ﻛﻨﺪ ﻛﻪ ﺍﻫﻞ ﺁﺗﺶ ﺳﻮﺯﺍﻥ ﺮﺩﻧﺪ.


اگر این ایه و لوازمش به عنوان یک اصل در نظام فکری ما جا بیفتد دیگر هیچگاه فرض اولی که مطرح کردیم را نخواهیم پذیرفت و متوجه خواهیم شد که تمام استنتاج های جناب عراقچی که بر اساس فرض اول است اشتباه است و ایشان در زمینه دشمن شناسی نظام فکری صحیحی ندارد گرچه انسان خوب و نماز خوانی است.
ایشان آمریکا را شیطان نمی داند و چون شیطان نمی داند پس او را دشمن نمی گیرد و چون دشمن نمی گیرد حاضر می شود با او مذاکره کند و چون با او مذاکره می کند در مساله ای به ظاهر با او به توافق می رسد و برایش مانور توافق و تعهد می گذارند (چرا که این امریکا نبود که با دستش صنعت هسته ای را بتن کند تا بد میدان او باشد بلکه به دست امثال عراقچی بتن شد) او نیز فریب همین مانور را می خورد و بعد از مدتی دشمن دبه می کند که بیا باز هم مذاکره کنیم و ما هم راه می افتیم میاییم رسانه ملی و جلو ۸۰ میلیون چشم بهت زده بعد از سه سال می گوییم تحریم ها فقط با مذاکرات هسته ای برداشته نمی شود و این سوال را در کمال سادلوحی مطرح می کنیم که مگر ما در مساله موشکی مذاکره کردیم؟؟؟؟
همه اینها از انجا ناشی می شود که این اقایان گفتمان امام در عرصه ت خارجی را قبول ندارند گفتمانی که امریکا را شیطان بزرگ می داند و او را همیشه به عنوان دشمن اتخاذ می کند و هیچگاه حاضر به مذاکره با او نیست چون او را اهل خیانت و دبه کردن می داند.
دوستان تیم مذاکره کننده، برجام و اثرات آن را به مرتبه نوعی "چشم بندی" ارتقا داده اند. به ویژه برادر عزیز ما آقای عراقچی در گفت وگوی تلویزیونی از این حیث سنگ تمام گذاشت. همه تحریم ها لغو شده، پول ها آزاد شده، روابط بانکی برقرار است، قراردادهای بزرگ بسته ایم، FATFدلباخته قانون مجلس ماست و . خلاصه همه مشکلات یا حل شده یا عن قریب حل خواهد شد، منتها در این میان فقط یک مشکل کوچک وجود دارد و آن هم این است که این دستاوردهای مشعشع را جز تیم مذاکره کننده کسی نمی بیند و از ساختمان وزارت خارجه که بیرون می آیید همه چیز یکباره نامرئی می شود.

 


بازرگان و بانکدار و صراف و توریست و  رییس بانک مرکزی و حتی سفیر کره در تهران چیزهای دیگری می بینند و میگویند. یک نکته جزئی دیگر هم این است که مردم با واقعیات زندگی می کنند نه با افاضات دیپلماتها. زبان حال آقایان با ملت فعلا این است که "همه چیز خوب شده شما حالیتان نیست". عیبی ندارد. می توانند به افتخار کردن ادامه بدهند. می توانند به ادامه دادن ادامه بدهند.



 


قسمت دوم از تفسیر سوره مومنون(نظام فکری طرح بنیان مرصوص)

ایمان همان امن و آرامشی است که ما در به در دنبال آن می گردیم، ما برای رسیدن به آرامش به تمام وجود به دنیا رو آوریم تا در پناه دنیا به امن و آرامشی دست پیدا کنیم، در حالی که دنیا با تمام تنوع هایی که روی آن است از همسر و فرزند و خانه و شغل و مدرک و. هیچ کدام نمی توانند به ما امن دهند و این ناامنی بر ما پوشیده نیست.


مشروح بحث در ادامه مطلب




قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ (1) الَّذینَ هُمْ فی‏ صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ (2) وَ الَّذینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ (3) وَ الَّذینَ هُمْ لَِّکاةِ فاعِلُونَ (4) وَ الَّذینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ (5) إِلاَّ عَلى‏ أَزْواجِهِمْ أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَیْرُ مَلُومینَ (6) فَمَنِ ابْتَغى‏ وَراءَ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ العادُونَ (7) وَ الَّذینَ هُمْ لِأَماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ (8) وَ الَّذینَ هُمْ عَلى‏ صَلَواتِهِمْ یُحافِظُونَ (9) أُولئِکَ هُمُ الْوارِثُونَ (10) الَّذینَ یَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فیها خالِدُونَ (11)

 انسان طالب توسعه و حضور در تمام هستی است او می خواهد به رهایی از همه قیودات و محدودیت های برسد، حتی از محدودیت جسم نیز رها گشته و حضور گسترده در تمام لذات و زیبایی ها همراه با رضا داشته باشد.

در جلسه قبل به اینجا رسیدیم که کسانی به این فلاح و توسعه وجودی و حقیقی می رسند که اهل ایمان باشند.

اما ایمان چیست و چگونه حاصل می شود؟

قبل از اینکه ایمان را توضیح دهم بهتر است بگویم ایمان چه چیزهایی نیست.

ایمان با علم متفاوت است.

آگاهی چیزی غیر از ایمان است اما یکی از ارکان به وجود آمدن ایمان آگاهی و علم است.

بارها برای ما اتفاق افتاده است که پای سخنرانی اخلاقی کسی نشسته ایم و حس خوبی به ما دست داده است به صورتی که تصمیم گرفته ایم دیگر گناه نکنیم و در آن زمان هم واقعا قصد ترک گناه را داریم اما ساعتی نمی گذرد که باز در برابر گناه ذلیل می شویم و عاجزانه به آن تن می دهیم.

چرا؟

چون در برابر وسوسه های شیطان و گناه تنها چیزی که می تواند استقامت کند ایمان است نه علم به تنهایی و نه عمل صالح به تنهایی.

ما از گوش دادن به یک سخنرانی علم و آگاهی کسب می کنیم و این علم و آگاهی در ما شور و احساسی را ایجاد می کند و تا زمانی که با عمل صالحی همراه نشود تولید  ایمان نخواهد کرد.

(البته خود گوش دادن به سخنرانی و کسب علم برای اخلاق، خودش از مصادیق عمل صالح است اما فعلا تاکید را می خواهم روی چیز دیگری ببرم)

این شور و احساس که از آگاهی و علم پدید آمده از درجات پایین ایمان است که صرفا در ما میل و گرایش به سمت خوبی ها را  پدید می آورد و اگر بخواهیم این گرایش سبب ایمان و امنیت و آرامش ما بشود می بایست با عمل صالح متناسب همراه شود.

آنگاه خواهیم دید نیروی جدیدی در ما پدید می آید که ایمان نام دارد و به هر میزان که چرخه آگاهی و عمل صالح در حرکت باشد ایمان قوی تری تولید خواهد کرد که در روایت داریم که می فرماید: فی کلام امیر المؤمنین علیه السّلام: انّ الایمان لیبدو لمعة بیضاء فاذا عمل العبد الصّالحات نما و زاد حتّى یبیض القلب کلّه.  

امیر المومنین علیه السّلام می فرماید: اولین ظهور ایمان در قلب آدمى روشنائى کوچک و محدودى است ولى در پرتو اعمال شایسته و در اثر تکرار کارهاى پسندیده رفته رفته آن فروغ کوچک، بزرگ مى‏شود و سرانجام، شعاع نورانیش آنقدر وسیع میگردد که همه قلب را فرا میگیرد و تمام ضمیر باطن را روشن و منوّر میکند.

پس جنس ایمان از نور است. یعنی آگاهی ها را می توان به دیتا تبدیل کرد و روی فلش و. ریخت اما ایمان جنسش از نور است و جایگاهش فقط در قلب است نه ذهن. بسیار اتفاق می افتد که کسی از نظر ذهنی بسیار قوی است و ضریب هوشی بالایی دارد اما از نظر ایمانی بسیار ضعیف است و بر عکس آن نیز زیاد است.

نکته مورد توجه این است که ایمان می بایست در قلب نفوذ کند و الا اگر فقط در سطح آگاهی باشد و هنوز نفوذ در قلب پیدا نکرده باشد، چنین ایمانی ثمر نخواهد داشت و نخواهد توانست در برابر گناه مصونیت ایجاد کند.

شهید مطهری در این باره چنین می گوید:

مادام که اسلام و این عقاید به مرحله قلب نفوذ نکرده است، اسم ایمان» نباید اطلاق بشود با اینکه اسم اسلام» به حسب ظاهر گفته مى‏شود. چنانچه خداوند می فرماید: قالتِ الْاعْرابُ امَنّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنوا وَ لکِنْ قولوا اسْلَمْنا وَ لَمّا یَدْخُلِ الْایمانُ فى قُلوبِکُمْ 14 حجرات». (اعراب در اصل یعنى بادیه نشین‏ها نه قوم عرب. اعرابى یعنى بادیه نشین.) این بادیه نشین‏ها به تو گفتند که ما ایمان آوردیم، به آنها بگو که شما به جاى امَنّا بگویید اسْلَمْنا زیرا هنوز ایمان در دلهاى شما وارد نشده. این تفکیکى است که خود قرآن میان اسلام و ایمان کرده است.

از این آیه مى‏فهمیم که ایمان واقعیت و حقیقتى است مربوط به روح انسان نه مربوط به بدن انسان، نه مربوط به پیشانى انسان که آثار سجده داشته باشد یا نداشته باشد و نه مربوط به زبان انسان که متذکر خدا باشد یا نباشد، بلکه به ریشه این امور- که عبارت است از یک حالت قلبى و فکرى و اعتقادى- مربوط است. شما مى‏پرسید: ایمان به چه؟ بگویم به خدا؟ بگویم ایمان به صفات خداوند؟ بگویم ایمان به رسالت پیغمبر و نزول وحى بر او؟ بگویم ایمان به اینکه معادى هست؟ بله، همه اینها درست است ولى خود قرآن تمام اینها را در یک کلمه جمع کرده است که من فقط مى‏خواهم آن را توضیح بدهم.

 

تا به اینجا به این نتیجه رسیدیم که شروع ایمان از آگاهی آغاز می شود و اگر همراه با عمل صالح شد، آتگاه نور ایمان در قلب تابیده می شود. اما این تابیدن کافی نیست که می بایست نفوذ کند و برای نفوذ ایمان در قلب می بایست چرخش بین آگاهی و عمل صالح مدام و همیشه تکرار شود.

یعنی  برای نفوذ ایمان سه چیز می خواهیم 1 آگاهی 2- عمل صالح 3- تکرار شماره 1 و 2

عمل نقش بسیار زیادی و مهمی در ایمان دارد چنانچه در روایات متعددی به آن اشاره شده است.

پیامبر صل الله علیه و اله وسلم می فرماید: الْإِیمَانُ وَ الْعَمَلُ أَخَوَانِ تَوْأَمَانِ وَ رَفِیقَانِ لَا یَفْتَرِقَانِ لَا یَقْبَلُ اللَّهُ أَحَدَهُمَا إِلَّا بِصَاحِبِه‏

پیامبر(ص) اکرم فرمود: ایمان و عمل دو برادر و دو شریک و نزدیک یکدیگرند که یکی بدون دیگری قبول نمی‏شود.

حال عمل صالح چیست که می تواند ایمان را در قلب پایدار کند؟

دو جواب برای این سوال وجود دارد.

جواب اول:

در روایات اهل بیت علیهم السلام مصادیقی از عمل صالح که تقویت کننده ایمان است، ذکر شده است به تعدادی از آنها اشاره می کنم.

عن أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ کَانَ فِیمَا أَوْصَى بِهِ رَسُولُ اللَّهِ ص عَلِیّاً یَا عَلِیُّ ثَلَاثٌ مِنْ حَقَائِقِ الْإِیمَانِ الْإِنْفَاقُ مِنَ الْإِقْتَارِ وَ إِنْصَافُ النَّاسِ مِنْ نَفْسِکَ وَ بَذْلُ الْعِلْمِ لِلْمُتَعَلِّم‏

پیامبر (ص) فرمود: سه چیز حقیقت ایمان است؛ انفاق به هنگام تنگدستی، برابر داشتن خود با مردم، و انتشار علم

بی شک یکی از مهمترین اعمال برای رسیدن به ایمان انفاق است و انفاق مصادیق متعددی دارد که کم ترین آنها در روایت چنین بیان شده است.

وَ قَالَ النَّبِیُّ صل الله علیه و آله فِی ذِکْرِ خَصَائِلِ الْإِیمَانِ أَعْلَاهَا شَهَادَةُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَدْنَاهَا إِمَاطَةُ الْأَذَى عَنِ الطَّرِیق‏

پیامبر فرمودند بالاترین درجه ایمان رسیدن و فهم شهادت به لااله الا الله است(توحید عملی) و پایین ترین درجه ایمان برداشتن وسیله ای که باعث آزار مردم می شود از سر راه آنها.

همین بی مزد کار کردن برای مردم

مثلا شیشه ها شکسته شده اند و کف کوچه ریخته شده و برای من امکان اینکه آنها را جارو کنم هست، اگر این کار را کردم بدانم این عمل هم از مصادیق انفاق است و هم از مصادیق ایمان.

جالب است بدانید بحث انفاق آنقدر در قرآن مورد اهمیت است که خداوند در سوره توبه یکی از اعمال منافقان را دوری از انفاق و کمک به دیگران بیان می کند.

الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ یَأْمُرُونَ بِالْمُنْکَرِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ وَ یَقْبِضُونَ أَیْدِیَهُمْ نَسُوا اللَّهَ فَنَسِیَهُمْ إِنَّ الْمُنافِقینَ هُمُ الْفاسِقُون‏ (67 توبه)

مردان و ن منافق همانند و مشابه یکدیگرند، به کار بد فرمان مى‏دهند و از کار نیک باز مى‏دارند و از انفاق در راه خدا امساک مى‏ورزند، خدا را فراموش کردند و خدا هم آنان را [از لطف و رحمت خود] محروم کرد یقیناً منافقانند که فاسق‏اند.

منافق کسی است که بهره ای از ایمان ندارد و و طعم و لذت ایمان را نچشیده اند. چون نه آگاهی دقیق و درستی کسب کرده اند و نه عمل صالحی انجام داده اند.

انفاق توحید و توکل انسان را قوی می کند مخصوصا اگر در فقر و نداری اتفاق بیفتد.

یاد یکی از صحبت های استاد جاودان افتادم که می فرمودند اگر شما مقید شوید فقط یک عمل را همیشگی و به صورت درست انجام دهید، همین یک عمل راه بقیه اعمال را هموار می کند و بقیه را به سادگی و مشتاقانه انجام می دهید. بعد ایشان تاکید روی مساله انفاق می کردند و می فرمودند که انفاق و دروی از بخل ایمان ما را به خداوند قوی می کند.

چون انفاق باعث می شود ایمان من به پول و دارائی کم شود، پون انفاق باعث می شود ایمان من به دنیا کم شود و آرام آرام از آن دل بکنم و دلی که از دنیا کند شود محل استقرار ایمان می شود.

انفاق باعث می شود که ما طعم توحید واقعی را بچشیم و به جای تکیه بر پول و دارائی ها به او تکیه کنیم.

مثال بسیار عالی انفاق که همراه با ایثار می شود، انفاقی است که خداوند آن را در سوره انسان بیان می فرماید:

عَیْناً یَشْرَبُ بِها عِبادُ اللَّهِ یُفَجِّرُونَها تَفْجیراً (6)

یُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَ یَخافُونَ یَوْماً کانَ شَرُّهُ مُسْتَطیراً (7)

وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى‏ حُبِّهِ مِسْکیناً وَ یَتیماً وَ أَسیراً (8)

إِنَّما نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لا نُریدُ مِنْکُمْ جَزاءً وَ لا شُکُوراً (9)

در این آیات خداوند تبارک و تعالی در توصیف عبادالله می فرماید آنها کسانی هستند که به نذر خود عمل می کنند و این عمل همراه با یک آگاهی و اعتقاد است و آن آگاهی و اعتقاد ترس از شرور روز قیامت است.

داستان همان طور که همه می دانیم از آنجا شروع می شود که امام حسن و امام حسین علیهما السلام بیمار شدند حضرت زهرا سلام الله علیها برای شفای آنها سه روز، روزه نذر کردند. حضرت امیر علیه السلام و حسنین علیهما السلام و همچنین فضه نذر کردند که آنها نیز سه روز روزه بگیرند.

بعد از اینکه این دو بزرگوار شفا یافتند، زمان عمل کردن به نذر فرا می رسد.

در روز اولی که روزه می گیرند هنگام افطار مسکینی درب منزل آنها می آید و از آنها تقاضای غذا می نمایند. تمام اهل خانه غذای آن روز خود را که فقط نان جو بود به مسکین می دهند، آن هم نان جویی که حضرت امیر علیه سلام جوی آن را قرض گرفته بود و آن را حضرت زهرا سلام الله علیها به سه قسمت تبدیل کردند و هر روز یک قسمت از جو را آرد می کردند و نان می پختند.

چون در روز اول غذای خود را انفاق کردند دیگر چیزی برای خوردن در خانه نداشتند به همین دلیل فقط با آب افطار کردند و در روز دوم هم نیت روز کردند.

هنگام افطار روز دوم، اینبار یتیمی درب منزل آنها را زد و طلب غذا کرد، اینبار نیز همه اهل خانه نان های جو خود را به یتیم انفاق کردند و باز با آب روزه خود را افطار کردند.

و برای روز سوم نیز نیت روزه کردند، هنگام افطار روز سوم، اسیری درب خانه را زد. این بار نیز همه اهل خانه نان جوی خود را انفاق کردند. صبح روز چهارم حضرت على علیه السلام دست حسن و حسین علیهما اسلام را گرفت، و نزد رسول خدا (ص) آمدند، پیامبر اکرم وقتى بچه‏ها را دید که مانند جوجه ضعیف از شدت گرسنگى مى‏لرزند، فرمود: چقدر بر من دشوار مى‏آید که من شما را به چنین حالى ببینم، آن گاه همراه حضرت على و کودکان علیهم السلام به طرف فاطمه سلام الله علیها رفتند، وقتی به نزد ایشان رسیدند حضرت رسول صلی الله علیه و آله او را در محراب خود یافت، و دید که شکمش از گرسنگى به دنده‏هاى پشت چسبیده (در نسخه‏اى دیگر آمده که شکمش به پشتش چسبیده)، و چشمهایش گود افتاده از مشاهده این حال ناراحت شد، در همین بین جبرئیل نازل شد، و عرضه داشت: این سوره را بگیر، خدا تو را در داشتن چنین اهل بیتى تهنیت مى‏گوید و بعد جبرئیل برای اهل بیت پیامبر(ص) مائده ای از آسمان آورد که تا سه روز آن را می خوردند.

اگر ما با منطق و سبک زندگی خود با این حادثه روبه رو شویم چه می کنیم؟

یعنی اگر روزه بودیم و هنگام افطار چنین اتفاق هایی برای ما بیفتد.

بر اساس سبک زندگی ما چقدر دلیل وجود دارد که انفاق نکنیم.

1 ما خودمان روزه بودیم و گرسنه ایم هر وقت سیر شدیم باقی مانده را انفاق می کنیم،

تصور کنید در اردو هستید و کسی غذا نخورده است و غذا هم تمام شده است اتفاقا شما آن روز صبح صبحانه نخوردید و اتفاقا دیشب هم غذا خود را به کسی داده اید و اکنون هنگام ظهر است و شما گرسنه اما می بینید که کسی غذا نگرفته و می خواهد از رستوران بیرون رود! با خودمان چه می گوییم؟ می گوییم اگه نهار نخورده حداقل صبح صبحانه خورده! من صبحانه هم نخوردم و

یا تصور کنید از عزاداری هیئت بیرون می آیید و غذایی در دست شماست ناگهان کسی به شما می گوید غذا اضافه نداری بدی؟ چه جواب می دهیم؟

2 فرزندان ما مریض بودند و نیاز به تقویت بیشتر دارند

3 -  ما خودمان هم فقیر بودیم و این غذا (جو) را از دیگران قرض گرفته ایم تا بدا پرداخت کنیم

4 خب یک نفر از اطرافیان کمک کرد دیگر نیازی نیست ما کمک کنیم

5 شب قبل به مسکین انفاق کردیم دیگر بس است

6 -  دو شب به مسکین و یتیم کمک کردیم دیگه اسیر را کسی دیگه کمک کنه! حتی اگر در خانه مرا زده باشد نه دیگران

7 -  سه روز است که ما به جز آب چیزی نخوردیم

8 و.

اینها دلایلی است که ما بارها به خاطر همین دلیل ها و منطق از انفاق به دیگران کوتاهی کرده ایم!!

حتی اگر نماز هم بخوانیم اما از انفاق و قرض دادن به دیگران کوتاهی کنیم راهی به سوی ایمان نخواهیم داشت!

چنانچه در سره ماعون می فرماید:

أَ رَأَیْتَ الَّذی یُکَذِّبُ بِالدِّینِ (1)

فَذلِکَ الَّذی یَدُعُّ الْیَتیمَ (2)

وَ لا یَحُضُّ عَلى‏ طَعامِ الْمِسْکینِ (3)

فَوَیْلٌ لِلْمُصَلِّینَ (4)

الَّذینَ هُمْ عَنْ صَلاتِهِمْ ساهُونَ (5)

الَّذینَ هُمْ یُراؤُنَ (6)

وَ یَمْنَعُونَ الْماعُونَ (7)

تکذیب کننده دین چنین صفتی دارد که یتیم ها را رها کرده و برای اطعام به مساکین هم تشویقی نمی کند.

یعنی حتی اگر خودت نداری بدهی از آبرویت خرج کن و برای او به دیگران رو بینداز. اگر پول نداری بدهی، آبرو که داری! از آبرویت مایه بذار

می فرماید کسانی که انفاق در زندگی خود را ندارند حتی اگر نماز خوان باشند، زندگی آنها وا ویلا است و ویل و نفرین در پی دارد.

کسانی که از کوچک ترین انفاق ها چشم پوشی می کنند .

شاید بارها برای ما اتفاق افتاده که دوستی از ما درخواست قرض کرده است و من با پولی که داشتم می خواستم یا گوشی خود را عوض کنم و یا وسیله دیگری بخرم. به همین دلیل به قرض گیرنده جواب نه می دهیم! به همین آسانی

خب کسی که اینگونه زندگی کند هیچ وقت نمی تواند طعم ایمان را بچشد.

تنها کسانی به توسعه و فلاح می رسند که به ایمان رسیده باشند و تنها کسانی به ایمان می رسند که به آگاهی های خود عمل نمایند و به حوادث زندگی توجه ویژه داشته باشند.

کسانی که به آیات خداوند کفر داشته باشند نمی توانند درست عمل نمایند و وقتی که عمل صالح نداشته باشند هیچگاه به ایمان نخواهند رسید.

پس ایمان دو رکن اساسی دارد یک آگاهی و دو عمل صالح

آگاهی را فقط می بایست از دین و آیه های دین و شرح آن، گرفت.

با تلاوت آیه های دین برای ما آگاهی حاصل می شود، چنانچه در دومین آیه سوره انفاق می فرماید:

إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذینَ إِذا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیاتُهُ زادَتْهُمْ إیماناً وَ عَلى‏ رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ

مؤمنان، فقط کسانى هستند که چون یاد خدا شود، دل‏هایشان ترسان مى‏شود، وهنگامى که آیات او بر آنان خوانده شود بر ایمانشان مى‏افزاید، و بر پروردگارشان توکل مى‏کنند.

در این آیه می فرماید یکی از چیزهایی که سبب افزایش ایمان می شود، تلاوت آیات الهی است.

این آگاهی به ما عمل صالح را نشان می دهد.

پس هم آگاهی را از قرآن می گیریم و هم مصداق عمل صالح را.

نه اینکه مصداق عمل صالح را بر اساس احساسات و عواطف خود و بر اساس درک از محیط و. انجام دهیم.

مانند آن خانم هایی که زندگیش را گذاشته برای نگهداری از سگ های ولگرد! و از سال 82 تا کنون درمرکزی با افتخار!! مشغول این عمل هستند.

درست است که می بایست حقوق حیوانات را رعایت کرد و در دین ما به آن اهمیت زیادی داده شده اما هیچگاه درست کردن یک مجموعه و به عنوان عمل صالح تلقی نمی شود! چرا که این سوال خیلی مهم است که شما از کجا به این رسیدی که تمام زندگیت را بگذاری برای نگهداری از سگ های ولگرد؟؟

احساست؟

خودت؟

دلت؟

این دلایل و آگاهی ها که مستند به خودمان و دل و احساسمان است در ما ایمانی سبز نخواهد کرد.

چرا که عمل صالح باید با آگاهی از دین و گره خورده به خدا و قیامت باشند و الا صرفا برای فرار از عذاب وجدان خوب است و الا این اعمال خریداری ندارد.

(توجه داشته باشید این مثال برای کسانی زده شد که به دنبال عمل صالح هستند پس کسی اشکال نگیرد که اگر این کار را نمی کردند و با پولشان می رفتند ی می کردند بهتر بود؟؟!! عمل این خانم ها با عمل صالح مقایسه شد نه با عمل کسانی که حیوانات را با بی رحمی می کشند،! اگر انسان به عمل صالح رسید قطعا به حقوق حیوانات را رعایت می کند اما اگر انسان فقط حقوق حیوانات را بر اساس حس خود رعایت کرد به عمل صالح نخواهد رسید، خاطراتی که فرزند آیت الله بهجت از ایشان در مورد رعایت حقوق حیوانات حتی مگس ها تعریف می کنند جالب و مورد توجه است)

رکن سوم ایمان

رکن سوم ایمان تکرار بین آگاهی و عمل صالح است، یعنی مرتب آگاهی خود را بالا ببریم و مرتب به این آگاهی ها در عرصه زندگی مخصوصا حوادث طبیعی آن عمل نماییم.

در کنار پرداختن به این سه رکن مهم(آگاهی ، عمل صالح، و تکرار این دو) می بایست از آفات ایمان دوری کرد.

اگر کسی این آفات را داشته باشد آرام آرام ایمان را از او می گیرند آفاتی مثل حسد، دروغ

در این روایات به آفات ایمان اشاره شده است

*** امام باقر علیه السّلام میفرماید: حسد ایمان را میخورد و نابود میکند همان طور که آتش هیزم را.

عن ابى جعفر علیه السّلام قال: انّ الکذب هو خراب الایمان.

*** امام باقر علیه السّلام فرموده، دروغگوئى مایه ویرانى ایمان است.

قال امیر المؤمنین علیه السّلام: لا یجد عبد طعم الایمان حتّى یترک الکذب هزله و جدّه

*** على علیه السّلام فرموده: هیچ کس لذّت ایمان را درک نمیکند مگر وقتى که دروغ را بکلى ترک گوید خواه شوخى یا جدّى.

عن ابى عبد اللَّه علیه السّلام: لا ایمان لمن لا حیاء له.

*** امام صادق علیه السّلام میفرمود: ایمان ندارد آن کس که شرم و حیاء ندارد.

نتیجه

ایمان همان امن و آرامشی است که ما در به در دنبال آن می گردیم، ما برای رسیدن به آرامش به تمام وجود به دنیا رو آوریم تا در پناه دنیا به امن و آرامشی دست پیدا کنیم، در حالی که دنیا با تمام تنوع هایی که روی آن است از همسر و فرزند و خانه و شغل و مدرک و. هیچ کدام نمی توانند به ما امن دهند و این ناامنی بر ما پوشیده نیست.

این نا امنی را می توانیم از تجربیات دیگران و سرگذشت گذشتگان بیاموزیم و از آن عبرت بگیریم.این ناامنی را می توانیم با تفکر از چهار فصل بودن دنیا درک کنیم که بعد از هر بهار و تابستانی پاییز و زمستان از راه می رسد و همه سبزی ها به زردی می گراید و خشک می شود.

این ناامنی را می توانیم با تعقل در مورد حوادث زندگی خود بیابیم، گمان می کردیم اگر به دانشگاه برویم به این امن می رسیم، گمان می کردیم اگر ازدواج کنیم به امن می رسیم گمان می کردیم اگر فرزندی داشته باشیم دیگر به امن می رسیم گمان می کردیم اگر شغلی داشته باشیم و در حالی که هیچ کدام اینها برای امنیت من نیست اینها همه ابزار کار هستند نه هدف.

هدف امنیت است و می شود که تو گاهی بدون این ابزار ها به امنیت برسی ، اگر با آگاهی و عمل صالح و تکرار این دو همراه شوی. آنگاه خواهی دید که تو بدون برخی از این ابزارها بهترین امنیت ها و آرامش ها را داری چون به ایمان رسیدی، آنگاه دیگر بابت شکل و قیافه خود غصه نمی خوری! دیگر بابت پدر و مادر و خانه خود خجالت نمی کشی! چرا که یافته ای با هیچ کدام از اینها به آرامش نخواهی رسید اگر ایمان نداشته باشی.


تاریخ سرشار از هزینه های هنگفتی است که بابت به بصیرت رسیدن انسانها، پرداخت شده است.

حضرت یحیی علیه السلام قربانی یک رابـــــطه نامشروع می شود تا مردم زمانش بصیرت پیدا کنند و حاکمان زمانشان را بشناسند

(حضرت یحیی(علیه السلام ) قربانی روابط نامشروع هرودیس»، پادشاه هوسباز فلسطین با یکی از محارمش شد. وی دل خود را در گرو عشقی آتشین به هیرودیا» دختر زیبای برادرش نهاد و تصمیم به ازدواج با او گرفت. همین که خبر آن به پیامبر بزرگ خدا، حضرت یحیی(علیه السلام) رسید، آشکارا اعلام کرد که این ازدواج، نامشروع و مخالف دستور تورات» است و من با چنین کاری مبارزه خواهم کرد. سر و صدای سخنان حضرت یحیی در تمام شهر پیچید و به گوش هیرودیا» رسید. او که پیامبر خدا را مانعی در مقابل آرزوهای پلید خود می‌دید، تصمیم گرفت، ایشان را از سر راه خود بردارد. بنابراین، زیبایی خودش را دامی برای او قرار داد و در هیرودیس» نفوذ کرد. روزی هیرودیس به او گفت: هر آرزویی داری، از من بخواه که آرزویت حتماً برآورده خواهد شد.» هیرودیا گفت: من سر یحیی را می‌خواهم، چرا که او نام ما را بر سر زبان‌ها انداخته و همه مردم را به عیب‌جویی ما نشانده است، اگر می‌خواهی دل من آرام شود، باید او را بکشیهیرودیس هم، بی‌درنگ یحیی(علیه السلام) را کُشت و سر آن حضرت را در مقابل هیرودیای بدکار قرار داد.)

 

در زمان سید الشهدا علیه السلام هم برای اینکه مردم بصیرت پیدا کنند و باطن پلید یزید و بنی امیه لعنت الله علیهم اجمعین را بشناسند، سر سید الشهدا به روی نی رفت، تا اسلام واقعی بماند!

این روش در بین انبیاء و اولیاء و پیروان آنها در طول تاریخ جاری بوده است.

نمونه دیگر در زمان مختار بود.

مردم به مصعب بن زبیر رو آوردن، ابن زبیری که ادعای خون خواهی امام حسین علیه السلام!!! داشت.

اما این ادعا برای مردم بی بصیرت کوفه فقط در یک صورت، حقیقتش آشکار می شود، و مردم باطن کثیف مصعب را می بینند و می فهمند.

آن هم به کشته شدن مظلومانه مختار !

 

وقتی که سر مختار به خاطر خیانت اطرافیان جدا می شود و تمام خائنان توسط مصعب سر بریده می شوند.

خدا کند اهل بصیرت شویم تا برای باقی ماندن خط اصیل و واقعی انقلاب اسلامی، در مقابل سازشکارن با آمریکا، مجددا هزینه هنگفت و پرخسارتی نکنیم.

نکند  برای شناخت باطن پلید برخی از سازشکارن با آمریکا و دل بستگان به غرب، که به دنبال یک رابـــــطه نامشروع دیگه هستند، تنها راه فدا شدن یحیی دیگر در تاریخ انقلاب باشد.

برای سلامتی حضرت آقا هر روز صدقه بدهیم و لو کم.

برای طول عمر حضرت آقا هر روز صلوات هدیه دهیم و لو کم.

برای پرداخت نکردن هزینه پرخسارت، بصیرت افزایی کنیم، با انس با آیات قرآن،و شناخت مبانی انقلاب اسلامی مثل استکبار ستیزی در قرآن، و با انفاق و صله رحم و تبلیغ مبانی انقلاب، می توان خط اصیل انقلاب را حفظ کرد.

 


قسمت اول از تفسیر سوره مومنون(نظام فکری طرح بنیان مرصوص)

انسانی که به فلاح و توسعه نرسیده باشد ویز ویز مگسی او را غرق می کند و به اسارت در می آورد اما انسانی که به فلاح و توسعه رسیده باشد حتی اگر او را اسیر کنند، آزاد است و در حادثه ها غرق نمی شود و با صدا بلند و مسلط می گوید: ما رأیت الا جمیلا!





مشروح بحث در ادامه مطلب


سوره مومنون(سیاق اول)

قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ (1) الَّذینَ هُمْ فی‏ صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ (2) وَ الَّذینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ (3) وَ الَّذینَ هُمْ لَِّکاةِ فاعِلُونَ (4) وَ الَّذینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ (5) إِلاَّ عَلى‏ أَزْواجِهِمْ أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَیْرُ مَلُومینَ (6) فَمَنِ ابْتَغى‏ وَراءَ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ العادُونَ (7) وَ الَّذینَ هُمْ لِأَماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ (8) وَ الَّذینَ هُمْ عَلى‏ صَلَواتِهِمْ یُحافِظُونَ (9) أُولئِکَ هُمُ الْوارِثُونَ (10) الَّذینَ یَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فیها خالِدُونَ (11)

قسمت اول

انسان طالب وسعتی است که تمام آسمانها و زمین را در بر گرفته است. به زبان ساده تر انسان به صورت طبیعی دوست دارد که در همه هستی حضور داشته باشد و همه هستی از آن او باشد.

اگر از کسی بپرسید دوست داری در آن واحد هم در آسمان ها حضور داشته باشی! هم در زمین! هم در جنگل ها! هم در دریاها! هم در !؟ به صورتی که این حضور هیچ درد و خرجی برایت نداشته باشد و تمامش لذت و رضا باشد؟

جواب خواهد داد: بله!

انسان نمی تواند لذت حضور در آسمانها را انکار کند.

حضور در همین آسمان دنیا برای انسان بسیار لذت بخش است و حاضر است برای تجربه کردن آن هزینه کند.

از حضور در چرخ و فلک و تاب گرفته تا حضور در بالن هایی که قادر خواهند بود در خلاء به حرکت در بیایند.

هزینه 95 هزار پوندی(500 میلیون تومان) برای تجربه یک روز سفر و حضور در فضا برای انسان بسیار لذت بخش و پرهیجان است که حاضر است از قبل برای آن ثبت نام کند و هزینه هنگفتی بپردازد. شرکتی در اسپانیا قصد دارد تا به زودی سفر به فضا را با یک بالن بزرگ و با چنین هزینه ای برای همگان میسر سازد. (رک: دانش > فضا ).

انسانی که برای لذت چند ثانیه ای حضور همراه با حرکت در فضا حاضر است طناب بلند و محکمی تهیه کند و در درخت ها بالا رود و بر شاخه های تنومند آن تاب ببندد و آنگاه کسی دیگر او را هل دهد تا او چند متری در فضا حرکت کند و ثانیه هایی را با هیجان تجربه کند نمی تواند منکر لذت حضور در آسمان باشد!

حال اگر برای این لذت حضور در آسمان گزینه های( آپشن) دیگر نیز اضافه کنیم.

مانند اینکه بدون ابزار و صرفا با اراده کردن بتواند در هر مکانی که بخواهد حضور پیدا کند!

مانند این گزینه که بتواند در آن واحد در چندین فضای متفاوت حضور داشته باشد

مانند این گزینه که بتواند آنچه از لذت و خوبی هست را به محض اراده در آسمان ها برای خود ایجاد کند.

و

پس همه این مطالب را انسان فهم می کند و میل به سمت آن پیدا می کند و حتی حاضر است برای یه فنجان قهوه خوردن در طبقه فوقانی و متحرک برج میلاد، بیش از صد هزار تومان هزینه بدهد!

تا الان در ارتفاع 292 متری زمین یک فنجان چای یا قهوه یا یک بستنی نوش‌جان کردید؟ با تعجب نگاه نکنید نیازی نیست مجددا به اول خط برگردید و عدد را دوباره و این بار با دقت بیشتری بخوانید. درست خواندید. ارتفاع 292 متری زمین! نشستن در چنین مکانی و لذت بردن از یک گپ و گفتگوی خاص تجربه‌ای به شدت متفاوت و لذت‌بخش خواهد بود. تجربه‌ای تعریف‌کردنی برای همه.

هنوز در ذهن خود به دنبال پیدا کردن یک مکان امن در ارتفاعی بسیار زیاد هستید و گزینه خاصی به ذهنتان خطور نمی‌کند. کمی بیشتر فکر کنید. آیا برای این منظور کافی شاپ برج میلاد گزینه خوبی نیست؟ حق انتخاب با شماست که در کافی شاپ ویژه آن ساعتی بنشینید و یا در تراس زیبا با منظره‌ روبه شهر آن

کمی فکر کنید 292 متر را در چشم برهم زدنی از طریق آسانسور هیجان انگیز شیشه‌ای این برج بالا می‌روید. آن بالای بالا، تهران با تمام مناظر اطرافش زیر پای شماست. حالا انتخاب کنید که در کافه این برج می‌نشینید و یا در تراس آن با دید باز و روبه منظر بسیار دیدنی شهر؟ 2 ساعت فرصت دارید تا از محیط زیبای کافه لذت برده و از تراس زیبای برج میلاد و در یک ارتفاع باورنکردنی منظره بی نظیر تهران را مشاهده کنید. در کافی شاپ و تراس ویژه برج میلاد انتخاب گزینه‌ای از میان منوی آن به درجات بعدی اهمیت موکول می‌شود. شما سعی کنید از بودن در آن بالا لذت ببرید و ضمن لذت بردن دو گزینه هم از منوی باز این کافه انتخاب کنید.

همین طور که در تبلیغ فوق خواندید فقط برای یک حضور دو ساعته در کافی شاپ برج میلاد، می بایست چنین هزینه ای انجام داد.

و این هزینه چیزی غیر از هزینه ترافیک خیابانها و بودن در هوای آلوده و در نوبت نشستن و. است.

مثال دیگر

نمی دانم تا به حال اسم بازی بانجی جامپینگ» را شنیده اید یا نه؟

همان پرتاب شدن به صورت افقی و یا عمودی است.

یکی از بازی های پر هیجان برای پریدن است و طرفداران خاص خود را دارد.

و این نمونه ای از خواست انسان معاصر برای رسیدن به هیجان ها و آروزها و. است.

برای این بازی سرمایه گذاری ها و هزینه های قابل توجه می کند.

انسان همه این حرکت ها را برای لذت بردن و به هیجان جدید رسیدن انجام می دهد.

انسان دوست دارد که همه جا باشد و لذتی بی نهایت ببرد و برای این خواست خود به انواع تنوع ها رو می آورد، در حالی که هیچکدام از اینها نمی تواند جوابی برای خواست انسان معاصر باشد.

خداوند در ابتدای سوره مومنون می فرماید تنها کسانی به توسعه (گسترش، افزایش، پیشرفت) و فلاح خواهند رسید که ایمان داشته باشند.

فلاح همان رهایی از همه قیودات است به صورتی که انسان افزایش و توسعه ای به تمام هستی پیدا کند.

فلاح در لغت الفَلْحُ: شکافتگى است، گفته شده: الحدیدُ بالحدیدِ یُفْلَحُ: برخورد آهن‏ها یا شمشیرها به یکدیگر موجب دو تکه شدن آنهاست و شکافته میشوند و از این معنى واژه فلاح یعنى برزگر و زارع است که زمین را مى‏شکافد.(مفردات)

المفلحون: واژه مفلح از ریشه فَلاح» است و معنای اصلی ماده فلح»، چیزی است که لازم آن رهایی از شرور و دستیابی به خیر و صلاح است و با این دو قید از مادّه‏های نجات»، ظفر» و صلاح» امتیاز می‏یابد. اطلاق فلّاح» بر کشاورز و فلاحت» بر کشاورزی از آن روست که زمین با زراعت از بَوار(بایر بودن) می‏رهد و آباد می‏گردد، چنانکه شکاف و گشایش نیز در آن ملحوظ است. در زبان فارسی از فلاح» به پیروزی و رستگاری تعبیر می‏شود؛ زیرا معنای فتح و شکاف در آن مأخوذ است، بر خلاف چیزی که رَتْق و سدّ در آن مأخوذ است، و چون شکاف در معنای فلاح اخذ شده، کسی که لَبِ زیرین او شکاف داشته باشد اَفْلَح» نامیده می‏شود. البته مُفْلِح» انسانی است که با رنج و تعب، به مقامی رسیده باشد، نه بدون رنج.[تسنیم، جلد 2 -  صفحه 206]

با توجه به آنچه از لغت آوردیم معلوم می شود در فلاح شکافته شدن و رهایی وجود دارد تا کسی پوست نیندازد و مجددا تولدی نیابد به این فلاح نخواهد رسید.

آدمی یک بار از پدر و مادر متولد می شود و در این تولد  دو قید (محدودیت) مهم دارد. 1: وراثت  2: محیط

تمام حرکات و اعمال انسان ناشی از این دو است.

گویا انسان مانند بذری است که در قلاف، وراثت و محیط است. دوست داشتن، غصه خوردن و. تمامی حالت او طبیعی و غریزی است در حالی که اگر انسان در همین سطح عمل کند، ارزشش در حد حیوان خواهد بود و هنوز به مرحله انسانیت راه پیدا نکرده است.

و شاید از حیوان هم پست تر شود! چرا که می بینیم کشاورزان زمینه توسعه و فلاح دانه ها را فراهم می کنند و هر دانه پس از چند ماهی، یکدانه اش ، هفتصد دانه می شود.

دانه ها وقتی به دست کشاورز می رسند یک دانه را تبدیل به هفتصد دانه می کند و آن را به رشد و فلاح می رساند. اما انسان سالها زندگی می کند و هیچ رشد و فلاحی پیدا نمی کند.

انسان خودش به هیچ فلاح و رشدی نمی رسد، آنچه انسان توسعه می دهد خودش نیست! بلکه دنیا است، آجر ها و ساختمان ها توسعه پیدا می کنند اما این انسان، هر روز محدودتر و اسیر تر می شود.

به صورتی که می بینیم آنچه ما را به هم می ریزد و خشم ما را بر می افروزد در حیوانات تاثیری ندارد و خشم غضب آنها را بر نمی انگیزد.

شاید گاوها را از نزدیک دیده باشید. در اطراف آنها از صبح تا به غروب، مگس ها در حال پرواز هستند و هر آن بر روی صورت و چشم و. آنها می نشیند و آنها به آرامی سر خود را تکان می دهند و در آنها هیچ خشم و غضبی بر انگیخته نمی شود.

مگس ها در اطراف صورت آنها ویز ویز می کنند و آنها به آرامی به گوساله خود شیر می دهند و مسئولیت های غریزی خود را به خاطر ویز ویز مگس ها رها نمی کنند.

اما انسان با ویز ویز مگس ها به هم می ریزند. خشم و غضب می کنند و گاهی قهر می کنند و مسئولیت ها را رها می کنند و دیگر نمی توانند در مطالعه خود تمرکز کنند! چرا که به هم ریخته اند و در آنها تلاطم ها و موج های بلند ایجاد می شود.

اعتیاد، افسردگی، خودکشی و. از جمله عواقب محدودیت های انسان است و این ها چیزهایی هستند که تا به حال هیچ حیوانی به آن دچار نشده است.

انسان با اینکه سرمایه ای بیشتر از حیوانات دارد و بهرمند از عقل و فکر و فطرت است اما با این دارایی بیشتر نه تنها رشد نمی کند بلکه سقوط هم می کند و همین دارایی را دلیل بر این می گیرد که چون من عقل دارم خودکشی می کنم و افسرده می شود و حیوان از چنین استعدادی برخوردار نیست!!

سوالی که در اینجا مطرح می شود این است، اگر توی انسان استعداد بیشتری داری و آن عقل و آگاهی است و حیوان از بهرمند نیست. پس چرا تو با داشتن این استعداد اضافی و خوب از حیوان عقب تری؟؟!!

در حالی که تو با داشتن این استعدادها می بایست از حیوانات بیشتر شوی نه اینکه به بهانه بلاها و مشکلات به اعتیاد و. رو بیاوری چرا که می بینیم حیوانات هم بلاء می بینند گربه ها نیز از بچه های خود جدا می شوند و هزار و صد مشکل برایشان به وجود می آید اما هیچگاه اعتیاد پیدا نمی کنند!

اگر دلیل اعتیاد من عقل باشد پس باید این عقل چیز بی خودی باشد و آرزو می کردیم ای کاش خداوند این استعداد را به ما نمی داد!!

آنچه مشکل ما است بلاها و مشکلات نیست چرا که حیوانات نیز بلا می کشند، آنچه مشکل ما است راکد مانده استعدادها و نرسیدن به ایمان است.

انسان اگر با استعدادهایش به ایمان نرسد هرگز توسعه وجودی پیدا نمی کند و به فلاح و رستگاری نخواهد رسید.

در اولین آیه سوره مومنون می خواهد به همین نکته اشاره دهد. قد افلح المومنون

انسانی که به فلاح و توسعه نرسیده باشد ویز ویز مگسی او را غرق می کند و به اسارت در می آورد اما انسانی که به فلاح و توسعه رسیده باشد حتی اگر او را اسیر کنند، آزاد است و در حادثه ها غرق نمی شود و با صدا بلند و مسلط می گوید: ما رأیت الا جمیلا!

یکی از راه هایی که انسان از طریق آن می تواند میزان فلاح و توسعه وجودی خود را بسنجد، نوع عکس العمل او در مقابل حادثه ها است.

انسانی که به آسانی در حادثه ها غرق می شود و حادثه ها و بلاها به شکل می دهند و هر آن به رنگی در می آید، هنوز تولدی نیافته و در حد حیوان و گیاه است.

اما انسانی که در حادثه ها و بلاها آگاهانه و بر اساس علم(وحی) حرکت می کند، دیگر اسیر حادثه ها نیست بلکه امیر است.

پس فلاح و رستگاری یعنی بزرگ شدن و رها شدن از پوسته ها. در این رها شدن انسان می تواند به اندازه آسمان ها و زمین وسعت پیدا کند به گونه ای که دیگر حادثه ها به او شکل نمی دهند بلکه این اوست به حادثه ها شکل می دهد و آنها را به بار می نشاند و از محصولش استفاده می کند.

در این فلاح و رستگاری، انسان با توجه به وسعتی که پیدا می کند می تواند لذت ببرد و رضا برسد.

وسعنی که در آن واحد می تواند در همه ی آسمانها حضور داشته باشد و به وسعت بهشت برسد و در همه مراتب آن حضور پیدا کند.

سوالی که در اینجا مطرح می شود این است که انسان چگونه می تواند به این فلاح برسد؟

چه کسانی توسعه پیدا کرده اند و از حادثه ها بزرگ شده اند؟

چه کسانی از قلاف طبیعت وراثت و محیط بیرون آمده اند و بر اساس آگاهی های وحیانی عمل می کنند؟

قرآن در جواب همه این سوال ها می فرماید: مومنون»

قطعا اهل ایمان هستند که به این رهایی می رسند و می توانند در وسعت آسمان و زمین پرواز کنند و همه نعمت های آن سود برند.

حال اگر کسی طالب رشد و رهایی و توسعه خود است می بایست ایمان آورد و به ایمان دست رسی پیدا کند.

اما ایمان چیست؟

جواب این سوال در پست بعد داده خواهد شد انشاالله

 



با توجه با اینکه نزدیک اربعین هستیم و انشاالله نائب ایاره خواهیم بود به همین دلیل دو تمرین دادم تا در این دو هفته جلسه پنجم و ششم را با هم برگذار کنیم.






برنامه جلسه پنجم و ششم: تا ابتدای خطبه  ،صد و ده


می خونیم


انشاالله تا چهارشنبه بعد از اربعین دیگه همه خونده باشن و کسی عقب نمونه.




تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

مهرسازی شیراز رمان کوتاه فیلم و سریال رایگان Best Movie ولتکن منکم تمه یدعون الی الخیر راهنمای انتخاب اسم دختر نام پسر زیبای ایرانی جدید شیک با کلاس راحت فایل سیستم مدیریت امنیت اطلاعات (ISMS) خرید، فروش و قیمت انواع زرشک